۱۳۸۷ مرداد ۲۳, چهارشنبه

راستي از جشنواره ي بهترين كوناي دنيا خبر داريد


تو كفش بمون....................




اين ديگه چه خريه بخونين تو رو خدا

خيلي ترسيدم كه نتونم داستان سكسم ديگه براتون بفرستم من يكي از افراديم كه سكسو تقريبا با بيا تو اس شروع كردم .بازم خوشحالم كه دوباره مي تونم شما رو تو اين سايت قشنگ ببينم .اسم من آزيتا هستش و هفده سالمه با يه هيكلي كه بيشتر پسرا دوستم دارن . اينو از طريقه نگاه كردنشون مي فهمم . با اين كه كمي اضافه وزن دارم ولي سينه هام هنوز كوچيكند( من كمي از اساميو و داستانو تغيير ميدم چون دوستام هم تو اين سايت ميان) به قول مادرم هيكلم خيلي زود به بلوغ رسيد .منم مثل همه شما هميشه از دوستام درباره سكس يه چيزايي مي شنيدم ولي هيچ وقت كنجكاو نشدم تا وقتي كه مادرم يه برادر كوچيك دنيا آورد منم چون دختر بزرگ بودم همه جا باهاش بودم تو بيمارستان تو حموم و … . يه چيزايي حاليم ميشد ولمي نه كاملا . من با مادرم خيلي راحت بودم به من مي گفت جلوي پدرت سنگين باش ولي وقتي پدرم خونه نبود معمولا تقريبا تو خونه با هم لخت بوديم ، اينم بگم كه پدرم كارش طوري بود كه 48 ساعت سر كار بود 24 ساعت خونه . وقتي يه روز تابستون براي دوستام بستني خريدم و بهشون گفتم كه به مناسبت برادر دار شدنم همه تبريك گفتند به من ولي مژگان يه چيزي به من گفت كه جا خوردم . گفت خودتم ديدي ؟ من منظورشو نفهميدم و گفتم نه . اونم خنديد ، جلوي بقيه دوستام چيزي ازش نپرسيدم ولي وقتي دوستام رفتند مژگانو صدا كردم گفتم چيو ديدم ؟ اونم گفت نديدي بابات چي جوري بچه رو تو شكم مامانت كرد . من يه كم جا خوردم اونم يه خنده اي كرد گفت تو از سكس چيزي مي دوني ؟ گفتم آره . گفت نمي دوني چيزي نگو يه فيلم برات مي يارم بشين خوب نگاه كن . تو مسير كه داشتيم مي رفتيم من تا دم خونه مژگان رفتم و با چه ترسي فيلمو تا خونه آوردم .اون روز بابا شيفت بود .مادرم يه كاغذ برام گذاشته بود كه داداشتو بردم واكسنشو بزنم دو ساعت ديگه مي يام. منم از فرصت استفاده كردم سريع سي ديو گذاشتم تو وي سي دي . هر چقدر بيشتر نگاه ميكردم ته دلم يه چيزي قلقلكم ميداد موقعه هايي كه مادرم با من خونه تنها بوديم مادرم بعضي موقع به كسم دست مي زد و به شوخي مي گفت از الاهت ( مادرم به كسم مي گفت الاهه زيبايي البته اينو بگم كه اين اسمو پدرم رو كوس مادرم گذاشته بود بعدها خودش تعريف كرد)چه خبر و با هم شوخي مي كرديم منم يه جوري مي شدم ولي بيشتر از اين كاري نمي كرديم ( الان كه اينو مي نويسم خندم مي گيره چون هيچي از الاهه خودم تا اون موقع نمي دونستم ! ) اون روز هم من يه دستمو برده بودم تو شورتم و فيلمو كه نگاه مي كردم با چوچولم كه اون موقع اسمشم نمي دونستم بازي مي كردم واقعا حال مي كردم روي ابرا بودم يه ذره هم ترسيدم چون بدون اراده من يه آبي از كسم خيلي كم اومد بيرون كه بوي ادرار نمي داد و عادتم هم وقتش نبود . تو اين حالا بودم كه ديدم شيشه كمدي كه تلويزيون روش بود يه نفر داره منو نگاه مي كنه شايد دو ثانيه شد بعد آروم درو بست من خشكم زد ، دستم با همون لزجي رو كسم يخ زد . بعد ديدم با سر و صدا كليد تو قفل داره مي چرخه ( مادرم مي خواست خودمو جمع و جور كنم ) سريع وي سي ديو خاموش كردم و رو كانال تلويزيون گذاشتم ولي از حولم يادم رفت سي ديو بردارم . مادرم خيلي خونسرد اومد تو بعد از سلامو عليك من رفتم تو اتاقم تا يه كم خودمو جمع جور كنم شورتمم عوض كنم چون تو خونه با هم لخت مي نشستيم نمي خواستم از خيسي شورتم مادرم چيزي بفهمه !وقتي رفتم تو حال بهم گفت تو مسير يادم رفت براي شام نون بگيرم برو چند تا نون بگير منم آماده شدم رفتم بيرون .وقتي برگشتم ديدم مادرم منو صدازد گفت امانتيه دوستت روي تلويزيون براش دار بهش بده فردا بابات مي ياد درست نيست اونو ببينه تا من بعدا حسابتو برسم . من جا خوردم با خودم گفتم كدوم امانتي وقتي سي ديو ديدم شستم خبر دار شد . سي ديو برداشتم گذاشتم تو كمدم سر شام هم زياد با هم صحبت نكرديم فقط با يه لبخند كوچيك گفت يه ذره خودتو كنترل كن فردا بابات مي ياد تو هم مثل مني آتيشت تنده !فردا بابا اومد و رفت و همه چيز عادي بود پس فردا صبح وقتي از خواب بيدار شدم صبحونه رو كه خوردم مادرم به من گفت بعد از صبحونه بيا تو اتاق خواب منو بابات !منم به شوخي گفتم اطاعت نمي دونستم چه نقشه اي برام كشيده . وقتي رفتم تو اتاق داشتم شاخ در مي آوردم مادرم كاملا لخت رو تخت خوابيده بود زيرشم يه مشمع كه يك متر در يك متر بود كه براي برادرم دوخته بود موقع هايي كه كهنه نمي كرد زيرش پهن مي كرد من خندم گرفت گفتم مامان مشمع گذاشتي جيش نكني ؟ گفت نه تو مي خواي جيش كني !بعد به من گفت قبل از اومدن دستمال كاغذيئ از پذيرايي بيار درخونه هم قفلش كن قفلشم بر ندار .من يه كم ترسيدم وقتي اومدم گفت عزيزم لخت شو بيا پيشم بخواب مي خوام الاهتو ببينم . با فيلمي كه ديروز ديدم يه چيزايي داشت دستگيرم مي شد من يه كم خجالت مي كشيدم كه مادرم يه دفعه با صداي بلند گفت تو زن غريبه رو لخت ببيني اشكال نداره بعد ….بعد با شيطنت گفت فيلمو از كي گرفته بودي ؟ منم من من كردموقتي رو تخت پيشش نشستم دستمو محكم گرفت گفت من مادرتم هيچ مادري هم بده بچهشو نمي خواد بعد درباره وضعيت خراب مملكت صحبت كرد درباره اينكه زنا يه پرده دارن و ……درباره هر چي كه فكر كنيد صحبت كرد ، چي جوري از خودت مراقبت كني و …..منم سرم پايين يواشكي كس مادرمو ديد مي زدم تا حالا نديده بودمش . واقعا پدرم راست مي گفت چون گوشتيو تپل بود الاهه زيبايي بود .بعد درباره ازدواجش صحبت كرد كه چي جوري پردشو پدرم پاره كرد به من گفت دوست ندارم بلايي كه روز اول زندگيم پدرت سرم آورد يكي هم سر تو بياره . من با تعجب پرسيدم چه كار كرد مگه ؟ گفت مردا حولند. شب اول كه من با بابات خوابيدم پدرت بدون هيچ مقدمه اي معاملشو كرد تو كسم كه من تا يه هفته راه نمي تونستم برم براي همين مجبور شدم به همه بگيم ماه عسل بوديم ولي از درد تو خونه به خودم مي پيچيدم . و از فايده داشتن و نداشتن پرده صحبت كرد بعدم گفت از طرفي تو اگه پرده نداشته باشي عادت ماهيانت كمي راحت تره .من سرمو انداختم پايين گفتم مامان بچه ها مي گن كسي كه پرده نداشته باشه كسي باهاش ازدواج نمي كنه و از اين حرف ها . مادرم گفت شوهرت بايد به خاطر خودت تو رو بخواد نه به خاطر پردت مي فهمي ؟ مادرم راست مي گفت( بعد يه چيزايي گفت كه شخصي بود نمي تونم بگم شايد بعدا بگم )بعد من گفتم مامان من در خدمت شما هر كاري كه صلاحمه بكن .مادرم گفت خودتو لوس نكن نكه تو دلت نمي خواد . بعد گفت بخواب من خوابيدم مادرمم اومد رو من خوابيد اولين بار بود كه يه بدن ديگه رو بدنم بود احساس خوبي داشتم با دستاش خودشو بلند كرد تا وزنش منو اذيت نكنه و سينه هاشو رو سينه هام بازي مي داد درباره احساسم واقعا نمي تونم چيزي بگم يه چيزي روي ابرا بعد يه شكلات عسلي كرد تو دهنش بعد از چند قيقه گفت دهنتو باز كن و بالبام وشكلات بازي كن . شكلات براي فشارت خوبه . ما داشتيم با لباي همديگه بازي مي كرديم و شكلات هم تو دهنامون رد و بدل مي كرديم . آب كس مامانمو روي نافم احساس مي كردم . بعد گردنمو بعد سينه هامو ( الان كه دارم براتون مي نويسم احساسش ديونه كننده است ) اومد تا رسيد به كسم (من چون موهام خيلي زياد مي شد و بعد از عادت بو مي گرفت اكثرا كوتاه مي كردم)مادرم به من گفت خودتو آماده كردي بعد بهش توضيح دادم گفت فقط براي سكس موهاتو بزن زياد موهاتو نزن . مادرم واقعا استاد بود .بعد شروع كرد به خوردن كسم طوري كه اون مشمع تازه داشت پراز آب منو مامان مي شد بعد درباره تمام نقاط كسم توضيح داد و با انگشتش با چوچولم باز مي كرد يه دفعه يه لرزه به تنم افتاد ويه كم سبك شدم احساس خيلي قشنگي بود بعد گفت تو الان ارضاء شدي بعد انگشتشو آروم ميكرد تو كسم طوري كه كمي سوزش هم داشت بعد آروم آروم بيشتر كرد و به من گفت با دستام كسمو باز نگه دارم بعد به اطرافش نگاه كرد و برس پدرمو برداشت يه نگاهي به چشمام كرد گفت آماده اي من فقط سر تكون دادم كمي ترسيده بودم چون دوستام يه چيزايي تعريف كرده بودند. آروم دسته برسو كرد تو كسم من با درد و سوزش فقط ناله ميكردم كه احساس كردم كسي تو كسم خورده شيشه كرده نگاه كردم ديدم دست مامان بورس همه خوني من خيلي راحت بودم مادرم دستمال كاغذي به من داد گفت خودتو تميز كن من برم يه چيزي بيارم من سريع رفتم توالت خودمو شستم و مشمع هم شستم و دوباره رو تخت پهن كردم روش نشستم ديدم مادرم اومد تو با دو تا خياريكي بزرگ يكي هم كوچيك . گفتم بده بخوريم كه خيلي داغ كردم . گفت نه . خوشت اومده سريع دوباره اومدي همه جارو ترو تميز كردي . بعد گفت بخواب پاهاتو باز كن من دراز كشيدم مادرم افتاد رو كسم حالا بخور تا كي نخور بعد با اب كسم خيار كوچيكو خيس كرد آروم آروم فرو كرد توم من رو آسمونا بودم بعد عقب و جلو مي كرد كه به قول مادرم ارضا شدم . بعد از چند دقيقه مادرم كنارم دراز كشيد گفت به من ياد بده چي ياد گرفتي گفتم مامان خسته ام . گفت نه نمي شه حق شاگرد استاديو بجا نياوردي منم دوباره با لب شرو كردم به پستوناش رسبدم به كسش كه رسيدم با اينكه خودم دخترم آرزو مي كردم يه روز كس منم مثل مامان بشه خيلي ناز بود . منم شرو به خوردن كسش كردم كه ديدم آه و ناله مامان كل خونرو پر كرد بعد از چند دقيقه ابش با فشار ريخت تو دهنم سريع تف كردم رو شكمش گفت چه كار مي كني بخورش . بعد خيار كوچيكو برداشتم كه با اون آب خيسش كنم گفت اون نه اون كوچيكه گفتم پارتي بازي گفت نه همين كوچيكرو بكن ببين چي ميشه . وقتي خيارو كردم تو خيار تو كس مامان گم شد گفت حالا فهميدي . بعد اون خيار سالاديو برداشتم آروم آروم كردم توش مامان اينقدر دادو بيداد كرد كه برادرم از خواب بلند شد و شروع كرد به گريه و زاري مادرمم يه بار ديگه ارضاء شد گفت اين رابطمون تا قبل از ازدواج بين خودمون مي مونه و هيچ كس حتي بابات نبايد بفهمه منم ماچش كردم گفتم چشم .همش همين بود يه كم خلاصه كردم و از جزييات بريدم اميدوارم ابد نشده باشه .به نظر من خانواده ها قبل از اينكه دختر پسراشون وارد جامعه بشن بايد بهشون يه چيزايي بگن .موفق و مويد باشيد .

دو تا طرفدار


هنوز هيچي نشده طرفدارامون واسمون عكس فرستادن ممنون نازنين و مهيا خانوم

اي ول بابا

توجه توجه
عزيزان نهاوندي بايد بدونن بكس 0852 با همكاريه بر وبچس Esrthb0y افتتاح شد قراره يه آلبومه جديد بد بيرون منتظر باشيد

عكس ها خنده دار




قابل توجه همه ي عزيزان ما اينجا هر چي بخوايد داريم چند تا عكس خنده دار گذاشتيم حالشو ببريد

سكس جذاب و داغ گروهي شراره

سلام اسم من شراره است و الان ۲۸ ساله هستم ، ۴ سال قبل ازدواج کردم که بعد از دو سال زندگی مشترک ، کارم با همسرم به طلاق کشيده شد ، خب برای من که يک دختر حشری بودم خيلی سخت بود که بودن شوهر بمونم ، برای همين توی اين مدت بعد از طلاق ، فقط با پسر داييم که ۳ سال از من کوچيک تره سکس داشتم ، ولی خاطره ای که ميخوام براتون بگم ، يک سکس معمولی با هومن ( پسر داييم ) نيست ، بلکه يک سکس خفن است . هميشه آرزو داشتم که با بيش از يک مرد در سکس داشته باشم ، يعنی دوست داشتم همزمان با دو و يا سه نفر مرد کير کلفت سکس داشته باشم ، برای همين به هومن سپردم که اين دفعه که خواست به خونمون بياد ، دو تا ديگه از دوستاش رو هم بياره تا اولين سکس چند نفره رو هم امتحان کنم . از اونجايی که من بهد از طلاق از شوهرم در خونه پدر و مادرم بودم ، نميشد که يه دفه هومن با دو تا مرد ديگه بياين تو خونه ، البته خود هومن هر وقت که ميخواست ميتونست بياد ، چون بهانه اومدن هومن خونه ما اين بود که اون به من کامپيوتر ياد بده ، چون ليسانس کامپيوتر بود و به همين هوا با هم يه حال اساسی ميکرديم ، خلاصه مامان و بابام برای سر زدن به خواهرم راهی کرج شدن و حالا ديگه توی خونه تنها شدم ، به هومن زنگ زدم و گفتم که خونمون خاليه و امروز بهترين موقع برای اون سکس چند نفره ، اون هم به من گفت که ساعت پنج بعد از ظهر با ۲ تا از دوستای کير کلفتش مياد خونه ما . حال عجيبی داشتم ، چون تا اون روز همچی کاری رو نکرده بودم ، برای همين خودم رو آماده کردم برای اين سکس ، اول از همه کس رو به اصطلاح بلوری کردم تا بيشترين لذت رو از من ببرن ، ساعت داشت ۵ ميشد ، لباسامو در آوردم و فقط با يک شورت منتظر اومدن هومن و دوستاش شدم . ساعت ۵ و ده دقيقه بود که صدای زنگ در اومد ، در رو باز کردم و همون با دو تا از دوستاش اومدن تو ، من هم تو اتاقم منتظرشون نشستم ، هومن ميدونست که من هميشه سکس رو تو اتاق خودم دوست داشتم ، در اتاق رو باز کرد و با دوستاش وارد شدن ، من هم با اون وضعم بلند شدم و با هاشون سلام کردم و هومن گفت : خودتو که آماده کردی ؟ من هم گفتم : آره ميخوام امروز جرم بدين . هومن هم گفت : مطمئن باش ، چون کير کلفت ترين دوستام رو آوردم . روی تختم نشستم و هومن هم اومد کنارم نشست ، دوستاش هم داشتن ما رو نگاه ميکردن ، لابد با خودشون گفتم ، که اين هومن چه دختر عمه جنده ای داره ، خلاصه هومن مثل هميشه سينه هامو تو دستاش گرفت ، من هم شروع کردم به مالوندن کيرش از رو شلوار . ديدم که مالوند کير از رو شلوار که فايده نداره ، برای همين کمربند شو بازکردم و شلوارشو يه کم کشيدم پايين و کيرشو در آوردم و بدون معطلی تو دهانم بردم ، گرمای کيرش يه حال خوبی بهم داد ، هومن فقط نشسته بود و کاری نميکرد و من فقط براش ساک ميزدم . دو سه دقيقه که ساک زدم ، سرمو بالا آوردم و به دوستای هومن گفتم نکنه شما اومديم اينجا که فقط ما رو نگاه کنين ، هومن خندش گرفت و به دوستاش گفت که زود باشين ديگه ، اونها هم بدون معطلی لباساشونو در آوردن ، وای چه کيرايی داشتن ، شق شق و بزرگ ، اومدن سراغم . اول هومن روی تخت دراز کشيد و من هم از پايين شروع کردم براش ساک زدن ، و يکی از دوستای اون هم اومد و نشست زير من و شروع کرد به ليس زدن کسم ، اون يکی فقط داشت بدنمون دست مالی ميکرد ، هومن بلند شد و جاشو به يکی از ديگه از دوستاش داد و حالا من داشتم برای اون دوستش ساک ميزدم و هومن هم اومد پشتم و آروم کيرشو تو کسم کرد ، و بعد شروع کرد به تلمب زدن ، ديگه مثه سگ حشری شده بودم ، و کير اون پسره رو با حرص و ولع تمام ميخوردم ، هومن و هم با شدت داشت منو از کس ميکرد ، داشتم ديوونه ميشدم که هومن کيرشو در اورد و بعد از چند ثانيه حس کردم که پشتم داغ شد ، سرمو بر کردوندم و ديدم هومن آبش اومده و همه رو ، رو پشتم خالی کرده و بعد شم خودش با دستمال پاک کرد ، هومن رفت يک کنار تا کيرش دوباره شق کنه و اون يکی دوستش اومد و کيرشو با تموم فشار کرد تو کسم ، بد جوری دردم گرفت و آخ بلندی گفتم ، چون کيرش از هومن کلفتر بود ، اون هم شروع کرد به تلمبه زدن ، ديگه ساک زدن رو ول کرده بودم ، لذتی عجيبی داشت ، چشمامو بسته بودم و داشتم با تموم وجود لذت ميبردم ، که يک دفه حس کردم يه کير ديگه رفت تو سوراخ کونم ، با فشار وارد شد ، دادی کشيدم که هومن گفت : مگه خودن نگفتی ميخوای جر بخوری ؟ با اين که درد فراوونی داشت ، ولی لذت هم داشت ، يه دو سه دقيقه همون جور گشذت ، که هومن اومد و دوستاشو کشيد کنار و بعد به من گفت که روی تخت بخوابم ، البته قبلش يکی از اون پسرا اومد و خوابيد و من هم به پشت روش خوابيدم ، پاها دادم بالا و اون کيرشو درست گذاشت رو دهانه کونم ، هومن هم اومد اين ور تخت و سرمو به طرف بالا کشيد و اون يکی دوستش هم ، اومد رو ی من ، و کيرشو گذاشت در دهانه کسم ، و همزمان با هم شروع کردن به گاييدن من ، يکی کيرش تو کونم و اون يکی ديگه هم در کسم ، هومن هم از بالا کيرشو کرد تو دهنم و از اونجايی که سرم به سمت عقب و بالا بود ، ميتونست کيرشو تا هر جايی که ميخواست تو دهنم بکنه ، و اون هم کيرشو تا جای تخماش کرد تو دهنم که تخماش چسبيد به لبام و سریع کيرشو کشيد بيرون ، همينکه کشيد بيرون سرم بلند کردم و يه جورايی ميخواستم هوق بزنم ، که هومن سرم گرفت و کشيد پايين ، خنده ای از روی شهوت بهش زدم و اون دوباره کيرشو کرد تو دهنم و اين دفعه با دستاشم شروع کرد به بازی کردن با سينه هام ، داشتم با تمام وجود از اون سکس لذت ميبردم ، توی جفت سوراخام که دو تا کير کلفت بود ، کير هومن هم که تو دهنم بود و سينه هام هم تو دستای هومن ، معنای واقعی سکس اون بود . ديگه ارضا شده بودم ، اون يکی که کيرش تو کسم بود ، کيرشو در آورد و با دو تا دست رو کيرش کشيد و آبش فوران زد روی بدنم ، اون يکی هم که زيرم بود خودشو از زيرم کشيد بيرون و اون هم آبشو روی بدنم خالی کرد ، حالا فقط هومن مونده بود کيرشو گرفتم ، و من براش شروع کردم به جلق زدن ، شش هفت بار که دستمو بالا پايی کردم ، آبم هومن هم اومد و اون آبش رو صورتم پاشيد و بعد هم کيرشو تو دهنم کردم تا باقی آبشو بخورم ، ديگه نايی برام نمونده بود ، لذت واقعی سکس رو برده بودم و حالا ديگه بی رمق و بيحال بودم ، ديگه نميتونستم تکون بخورم ، دوستای هومن هم ديگه داشتن لباساشونو تنشون ميکردن تا برن ، هومن اومد کنارم و دستمو گرفت و منو نشوند و گفت : اميدوارم که اون لذتی رو که خواستی بودی ببری؟ من هم يک خنده تحويلش دادم ، که يعنی آره از اون چيزی هم که بود بيشتر حال داد ، هومن يک لب ازم گرفت و گفت : شب که تنهايی دوست داری بيام پيشت ؟ من هم بهش گفتم آره ، ولی ديگه دوستاتو نيار . خنديد و گفت : شب ساعت ۱۱ ميام و تا صبح باهاتم و بعدش با دوستاش رفت . راستش درسته که خيلی حال داشت ، ولی واقعا روی من فشار آورد و درده عجيبی داشت ، خلاصه اين هم يک خاطره از من بود که اميد وارم ازش خوشتون آمده باشه

۱۳۸۷ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

سلام گرم خدمت شما

سلام دوستان به وبلاگ اس گرايان جوان خوش آمديد هدف اين وبلاگ پر كردن اوقات فراقت شماست اين وبلاگ كاري از بر و بجس نهاونده قربون همه ي شما به قول محمود كلوي من خيلي غصه دارم هيچ ناموسي ندارم

سكس با پرستار مامانم

وقتی که صحبت مامانم با تلفن که با مامان بزرگم صحبت میکرد تموم شد رو به من کرد و گفت:_پاشو برو یه ذره خرید کن برو پیش مامان بزرگت._واسه چی؟_اون پرستاره قراره که امروز بیاد_پرستار کیه دیگه؟_ای بابا.مگه خبر نداری؟_از چی؟_واسه مامان بزرگت پرستار گرفتیم._چرا نمیاد پیش ما زندگی کنه؟_به خدا صد بار بهش گفتم ولی حاضر نمیشه بیاد.میگه نمی خوام مزاحمتون بشم.از طرفی خونه ای تو توش باشی دیگه نمیشه که مامان بزرگت بیاد!!_چرا…؟_هیچی. وقتی که صدایه ضبط رو تا آخرش زیاد میکنی!!همسایه ها از سر درد میان در خونه شکایتت رو میکنن!!چه برسه به اون بنده خدا._خوب بابا…تو هم که همش منتظری که یه چی بشه گیر بدی به ما… ولمون کن دیگه!!حالا چی باید بخرم؟_وایسا الان واست لیست میکنم…لیست رو گرفتم و رفتم بیرون.خرید کردم و رفتم خونه مامان بزرگم در رو باز کردم و رفتم تو.مامان بزرگم تو آشپز خونه بود._سلام خانوم خوشگله!!_سلام مادر.خوبی؟_من خوبم.تو خوبی؟_منم خوبم._این جا چیکار میکنی؟_این دختره میخواد بیاد.گفتم یه چایی واسش بزارم._دختره کیه؟_پرستارم دیگه…_آها…_یکی از همسایه ها بهم معرفیش کرد.بنده خدا وضع زندگیشون یه کمی ضعیفه این دختره با سه تا داداشاش کار میکنن تا زندگی رو بچرخونن._ببین مامانی من میخوام برم باید برم یه جایی کار دارم.بازم بهت سر میزنم.دو سه هفته ای که گذشت یه دفعه به سرم زد که پاشم برم خونه مادر بزرگم این پرستاره رو ببینم. طبق معمول تا رسیدم دم خونه مادر بزرگم کلید انداختم و در رو باز کردم و رفتم تو. جلویه در یه جفت کفش زنونه بود تو نمیری فهمیدم که پرستارست. وقتی که رفتم تو مادر بزرگم رو دیدم که سر جایه همیشه گیش خوابیده.ولی… پرستاره کو…؟یه دفعه نگاهم به در اتاق افتاد.یواش رفتم جلو و در و یه ذره باز کردم.دیدم لخت واساده جلویه آینه و داره شرت و کرستش رو تنش میکنه.مثل این که تازه خریده بود.یه شرت و کرست سفید.یواش رفتم بیرون خونه و زنگ زدم.بعد از چند لحظه پرستاره اومد پشت آیفون…_کیه؟_منم._شما؟_من خودم هستم!!_خودم کیه؟_باز کن. اومدم مامان بزرگم رو ببینم._اوا خدا مرگم بده ببخشید نشناختم ها…_(یواش گفتم)چرا مرگ؟حیف نیست اون هیکلت بره زیره خاک!!_چیزی گفتین؟_نه…نه… با خودم بودم. خانوم شما با تلفن که با من صحبت نمی کنین باز کنین دیگهدر و باز کرد و دوباره رفتم تو.اومد دم در یه چادر سفید سرش بود که به راحتی میشد سینه هاش و پاهاش رو دید. اومد جلو_سلام آقا…._گفتم که من خودم هستم_یه لبخندی زد و گفت : سلام آقایه خودم_سلام خانوم خودم!! نه… چیز… ببخشید… یعنی سلام خانوم پرستار خوبین؟_بازم یه لبخندی زد و گفت : ممنون.خوبم. بفرمایینرفتم تو هنوز مادر برزگم خواب بود. رو به من کرد و گفت…_میخوایین بیدارشون کنم؟_نه… نه… اصلا.خیلی وقته که خوابه؟_حدود 1 ساعتی میشه.بهش قرص خواب دادم._پس حالا حالا ها خوابه…_بله_اگه میشه یه چیزی بیارین من بخورم.آخه منم سن و سالی ازم گذشته نمی تونم زیاد راه برم.خسته میشم!!_بله.شما که تو این سن و سال اینقدر حاضر جوابین وقتی که جون بودین چی بودین!!تا رفت یه چایی برام بریزه منم رفتم تو اتاقی که داشت شرت و کرستش رو تنش میکرد.یه ذره از شورتش از تو کشو زده بود بیرون. کشو رو باز کردم هر دو تاش رو آوردم بیرون.بو کردم.انگار که تو شرتش عطر میزاره.بویه قشنگی میداد.شرت رو مالیدم به کیرم تا اونم یه فیضی ببره!! بی چشم و رو تا شرت خورد بهش سریع دوباره شروع کرد به آنتن دادن!!. داشتم با شرت و کرست حال میکردم که یه دفعه بی اخیار چشمم باز شد و دیدم که دختره واساده دم در و داره منو نگاه میکنه…نمیدونستم که باید خجالت بکشم یا نه؟ سینی چایی رو گذاشت زمین و اومد به طرف من…_واسه چی اومدین تو این اتاق؟_همین طوری.میخواستم چیزی بردارم._حتما اون چیز هم سوتین منه!!_دیدم که کشو بازه منم خواستم ببندمش که…_نمی خواد چیزی بگین.خدا رو شکر هم که کم نمی آری_اصلا تو ذات من چیزی به نام کم آوردن نیست_دوستشون داری؟_چی رو؟_همینایی که دستته!!؟_ها… آره.ببین چه آدم هایی پیدا میشن.خودش رو میخورن پوستش رو میندازن واسه بقیه!!خنده ای کرد و اومد من رو بغل کرد.(منم که گفته بودم هیچ وقت از هیچی کم نمی آرم) بغلش کردم و شروع کردم به بوسیندن گردنش.چادرش داشت از رو سرش لیز میخورد و آخرش هم افتاد رو زمین.دستم یه ذره سرد بود بردم زیر لباسش و کمرش رو می مالوندم. یه آه نازی کشید و خوابید رو زمین و من رو هم کشید رویه خودش.لبام تو لباش بود و داشتم لباش رو میخوردم.دستش رو برد سمت کیرم.داشت از رو شلوار کیرم رو می مالید.یه غلطی زد و من رو گذاشت زیر و خودش اومد رو من.پیرهنم رو باز کرد.رفت سراغ سینه هام.تا حالا کسی برام این کار رو نکرده بود.داشت سینه هام رو میخورد و گاهی هم موهایه سینه ام رو میبرد تو دهنش.داشتم حال عجیبی میکردم.رفت پایین و شلوارم رودر آورد و داشت از رو شرتم کیرم رو میلیسید.دیگه نمیتونستم صبر کنم.شرتم رو در آوردم و با چشمام بهش اشاره کردم که شروع کنه.اول از تخمم شروع کرد.اومد بالاتر و رفت سراغ کیرم.آه… چه ساکی میزد.مثل وحشی ها افتاده بود به جون کیرم.بعد از چند دقیقه بلندش کرد و خوابوندمش و رفتم روش…یه راست رفتم سراغ سینه هاش و کرستی که تازه تنش کرده بود رو در آوردم و افتادم به جونش.خیلی حشری شده بود.موهام رو گرفته بود تو دستش و سرم رو به سینه هاش فشار میداد.بعد سرم رو به طرف پایین حول میداد.منم رفتم پایین تر و دامنش رو دادم بالا.کسش عجب چشمکی بهم میز.شرتش رو زدم کنار.اول کسش رو بو کردم بویه شرتش رو میداد.کسش یه کم خیس شده بود.با این حال شروع کردم به خوردنش.زبونم رو انداخته بودم وسطش و چشمام رو هم بسته بودم…بعد از مدتی بلند شدم و اون رو هم پشت به خودم قرار دادم.کیرم رو گذاشتم دم کسش و یه دفعه حول دادم تو…کم کم عقب جلو کردن رو شروع کرده بود.چشمم به شرت و کرستی افتاد که از کشو برداشته بودمشون.شرتش رو انداختم دور گردنم و کرستش رو هم کردم و تو دهنم و با دندونام نگرشون داشتم. آبم داشت می اومد.کیرم و کشیدم بیرون و آبم رو ریختم رو کمرش…بعد از چند لحظه بر گشت و یه نگاهی بهم انداخت و گفت:_خیلی حال داد… مگه نه؟_آره کس طلا… خیلی حال داد_اون رو چرا انداختی دور گردنت؟_هیچی… همین طوریبلند شدیم و خودمنون رو جمع و جور کردیم و از اتاق رفتیم بیرون.مامان بزرگم هنوز خوابیده بود…._نگفتی اسمت چیه؟_20بار گفتم که.من خودم هستم!!_لوس نشو دیگه.اگه لوس بشی دیگه کسم تورو دوست نداره ها!!_من قربون او کس خوشگلت برم… بابک… اسمم بابک._می مردی این رو زود تر بگی.منم نازنین هستم.از اون ماجرا 3 ماه میگذره الان مادر بزرگم فوت کرده و ولی من هنوز با نازنین هستم